عاشقت نشدم،
که صبحها
در خواب ساکتِ خانه ای
بیپنجره، بیدر، مانده باشی
و تلفن
صدایم را پشت گوش انداخته باشد
عاشقت نشدم،
که عصرها
دست خودت را بگیری و ببری پارک
انقراضِ نسلت را روی تابهای خالی تکان بدهی
و فراموش کرده باشی
چقدر میتوانستم مادرِ بچه های تو باشم
عاشقت نشدم،
که دلتنگی شبهایم
تنها گوشی همراهت را بیخواب کند
درست در لحظهای که خواب سنگینت
باید کمر تخت را شکسته باشد
عاشقت نشدم،
عاشقت نشدم که دوستت دارمهایم را
در شعری پنهان کنم،
که باید از صافی هزار گلویِ گرفته رد شود،
و بعد
تصور کنم آن را
دیگری برای تو میخواند
لیلا کردبچه
نظرات شما عزیزان: